نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

نیکان

آخی نیکان مامان ،پنگوین کوچولو، بادیگارد ،وارتان ، موروچه، خوشگلم عزیزم و.... اووووه چقدر لقب داره این کپل خان یادم اومد خاله صداش میکنه های بای(یه بیسکوییت خوشمزه است) تازگیا دارم بهت فرنی میدم بیسکوییت مادر و از این جور چیزا خیلی خیلی خوشحالم که مورد استقبالت قرار گرفته هرچند گاهی نمیخوری اما بیشتر وقتا با اشتها میخوری و منو به وجد میاری آخی ،چند روز دیگه نوبت واکسن 6 ماهگیته خوشحالم که بزرگ شدنت رو دارم میبینم عزیز دلم نور دو چشمم همیشه و همیشه دوستت دارم و میخوام بدونی که هرلحظه با تو بودن مثل بودن تو بهشت میمونه دوستت دارم
23 اسفند 1392

عصرآخرین جمعه سال92

خنده داره نه؟ از کی منتظرم این ووروجکا بخوابن من کارام رو انجام بدم حالا از خستگی وقتی خوابشون برد منم از خستگی نشستم دارم عموپورنگ میبینم حالا دیگه نمیگم که نصف ظرفا تو ماشین ظرفشویی داره شسته میشن نصف دیگه تو سینک منتظر دستهای مهربون منه . لباسای شسته شده منتظر هستند تا یه نفر پهنشون کنن اسباب بازیای ریخته شده نیکی لباسایی که نیکی ریخته تا یه دونه دامن پیدا کنه با آهنگ عمو پورنگ برقصه نخود لوبیایی که خیلی وقته نیکی قاطی کرده و هر پند وقت یه بار میاره بازی کنه و الان رو زمین پخش و پلاست... و من خسته دارم اینا رو مینویسم و عموپورنگ میبینم تازه دلم میخواد برم دوش هم بگیرم ناخنای نیکی رو هم تو خواب بگیرم ...
23 اسفند 1392

خستگی من کی بیرون میره؟

آخی دلم واسه این صفحه تنگ شده بود میدونی گاهی وقت نمیکنم گاهی وقت دارم ترجیح میدم استراحت کنم واسه هاف تایم بعدی گاهی هم حس نوشتن ندارم روزای لپ کشیدن نیکی(از نیکان) داره کم کم به سر میاد گاهی شب که میشه اونقد خسته ام دلم میخواد راحت سرم رو بذارم رو بالش و به هیچی فک نکنم و بخوابم ولی تازه بعد شام کارمون در میاد باید واسه نیکی شیر و عسل درست کنم لیوان آبش رو پر کنم بذارم بالای تختش ببرمش دستشویی و بعدش دستهاش رو بشوره و مسواک بزنیم که این دستشویی و مسواک زدن خودش پروسه ایه کلی باید باهاش کلنجار برم و آب بازی کنه تا تموم شه تازه بعدش نوبت ستاره چسبوندن میرسه که دو ساعت طول میکشه تا رنگش رو انتخاب کنه و بچسبونیم دیگه گاهی وسط مسیر خوا...
23 اسفند 1392

واکسیناسیون

2 ماهگی که بابا تشریف نداشتن و رفته بودن دیدن ماماجی که چشمش رو عمل کرده بود خیلی اذیت نکردی اما خب بیحال بودی واکسن 4 ماهگی رو هم در نبود پدرت گذروندی پدر بزرگوارت خیلی خیلی دوستت داره ولی خب بیشتر مسوولیت کارهات گردن مادره گاهی واسم سخته رفع و رجوع کردن دوتاییتون مخصوصا مواقعی که تنهاییم و خواهرت نیکی هم مثل خودت بچه میشه و کلی مکافات داریم همش دنبال جلب توجه هستش که صد البته همه اینا طبیعیه و همه اینا رو گذروندن خدا رو شکر میکنم که دارید کم کم بزرگ میشید واقعا هر دوره واکسنی که میزنی خوشحال میشم که بزرگ تر شدی و از پس مشکلات اون دوره براومدیم اینا هم گذشت موند واکسن 6 ماهگیت که میفته دم عید خوب رشد کن بزرگ شو و دنیای قشنگت رو ...
4 اسفند 1392

وقتی بعضیا نیستن

بعضیا نیستن و چقدر زود به نبودنشون عادت میکنیم بعضیا نیستن و هیچوقت جاشون با چیزی پر نمیشه معمولا بچه ها جزو دسته دوم هستن 5شنبه ها که نیکی نیست چقدر دلمون تنگ میشه با وجود شیطنت های فراوونش ولی دوست داشتنی و شیرینه نمیدونم تو دل این بچه کوچولو چی میگذره. اونم دلش واسه ما تنگ میشه؟ یا اینکه بازی همه دنیای اونو پر میکنه
4 اسفند 1392

یه روز پردردسر واسه من

روزا به سرعت میگذرن روزایی که ساعتهاش کش و قوس میان و روزایی که نمیفهمی کی عقربه ها ساعت رو دور زدن و شب شده گاهی باهات بچه میشم من مامان و تو بچه گاهی برعکس و چه زیاد بازی مهد کودکی رو دوست داری معمولا تو بازیات مامان مهربونی هستی اونقدر که بهم درس میدی و گاهی خجالتم میدی نازم رو میکشی برام خرید میکنی تنهام نمیذاری و.. میگم شاید آرزوهات رو واسم اینجور بیان میکنی سعی میکنم همون باشم که تو دوست داری فقط تفاوت بازیمون با واقعیت اینه که تو صبورتری بهونه گیریای من تو بازی زود تموم میشه ولی تو واقعیت بهونه هات تمومی نداره از کنجکاوی زیادت همه چی خونه ریخته به همه دختر گلم عزیزکم خواسته هات زیادن و توان ما محدود والدین دوست دارن بچه ...
4 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد